گمشده در من

ساخت وبلاگ
میان این خیل عظیم بی کسی ها،وقتی تو می آیی،می دمد خورشید انگاردوباره از نهان بلند بی کران ساحل آرزوهابا تو انگار تمامی ندارد این بلند شعر عاشقی،تو میقات دوباره عهد وصال با خدایگانیاگر تو هستی در اوج قله افکار عاشقانه هامیان این شعر سرشار از ناگهانی بوسه ها،به کجا می خزد این نسیم کوچک وزیده از میان دست هایت؟من و تواز کدام بافته بی سرنوشت عشقیم؟من و تونقشی در هم تنیدهبر دار قالی هبوط یافته کدام سرزمین ترک خورده هجرتیم؟ وقتی تو می آیی،صدای پای هزاران راهوار می آید از شرقمی زند انگار سحر،بوسه بر مجمر ماه کامل شده از وصالوقتی تو می آیی،باز می دمد انگار دوباره صبح زیبای امید!ای راهبر این کاروان،من تو را در این سفر تازه جسته ام،کمی آهسته تر ای ساربانتند مبر مرا از این قصه خوش وصال! من و توآفرینش عشقیم در داستان هجرت و هجرتگیج خود کرده ای مرا،می پرسی در این شبانگاه سایش برهنه تن ها،به کدامین سو باید رفت!؟ می خواهم،و باید سرزمین پا گذاریم که نباشد یکدم در آن غم!وقتی تو می آیی،می خواهم که نخواهم دیگر هیچ و هیچ و هیچ های دگر را! در خواب دیدم، کاروانی آمددوباره سفری در آغازاز من مپرس به کجا باید روم:وقتی تو می آیی، مقصد تویی!دستم را بدور دستانت گره،برهنه بگذار تنت را بر برهنگی های تنمرها کن همه را در همه،این سفر،با خود عهد کرده ام تو را... ما،باید برویم به دیدار هم،دستم را بگیر،گسیوانت را پهن کن بر شانه هایم،تو تن پوش تن منیدر سردی شب های جاده های سفر!باید برویمبرویم و برویم ....#حجت_فرهنگدوست#اسفند1401  گمشده در من...
ما را در سایت گمشده در من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8sunlandd بازدید : 72 تاريخ : دوشنبه 15 اسفند 1401 ساعت: 17:26

از دور می نگرم خویش را چه هستم؟ کجا و با که هستم؟ باد شدیدی می وزد، رود در خروش است و بخار آب گرم در این هوای سرد چون مه ای غلیظ دره را پر کرده، به همه سپرده ام که در سکوت و سکوت قدم برداریم، حیف است خلوت این کاروانسرا را به تاراج شلوغی ها بسپاریم، شاید هنوز روح دو عاشق اینجا خلوت کرده اند؟ ما در گذریم آری، ما فصل ها را یکی به یکی بر دوش می کشیم هر روز اما، عمری دوباره برای همیشه بودندست اگر عاشق هم بمانیم! ما نزدیک کاروانسرا قدیمی در مسیر جاده ابریشم هستیم، کمی آهسته تر گام بر می دارم گویی نجوایی می شنوم: ما، همیشه هستیم! بهار می گوید: ما برای هم آفریده شده ایم من برای تو تو برای من! آیا این نجوا دو عاشق با قدمتی هزارساله نیست در اینجا؟  کنار ما صخره های سترگ با رنگ های شاد، رو به آسمان صف کشیده اند، آنقدر معصومانه در ابرها غوطه ورند که می ترسم با تلنگر صدایی از هم بپاشد این خلوت رنگ و ابر و نقاشی همهمه باد در ژرفای سکوت تاریخی عاشقان، هر گام که بر می دارم، بیشتر مبهوت این بوم عاشقانه طبیعت می شوم، که لاجرم باید دل سپرد به تقدیر زیبای امروز، چرا که صدای پرندگان پر کرد بند به بند کاروان آسمان را، در ارابه زمستانیم، اما غوغای بهار همه را دیوانه کرده  اما این مجلسیان مفتون خویشتن، اما ما همچنان در غرور این اندیشه که تا به ابد گویی زنده ایم؟ با خود می اندیشم، این ستون های فرو رفته در خاک، این کاروانسرا قدیمی آیا قدمتی در عشق دارند؟ تصور میکنم صدها سال قبل، آنگاه که نه جاده ای بوده و نه این همه هجوم امکانات قرن ۲۱ که در آن خود را غرق کرده ایم، لابد اینجا، سکوت بوده، صدای آبشار، پرندگان که عاشقانه پرواز می کردند و آنانی که خسته از راه دور کنار آتش، خستگی ها را به دود، گمشده در من...
ما را در سایت گمشده در من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8sunlandd بازدید : 86 تاريخ : چهارشنبه 3 اسفند 1401 ساعت: 0:23