از دور می نگرم
خویش را
چه هستم؟
کجا و با که هستم؟
باد شدیدی می وزد، رود در خروش است و بخار آب گرم در این هوای سرد چون مه ای غلیظ دره را پر کرده،
به همه سپرده ام که در سکوت و سکوت قدم برداریم، حیف است
خلوت این کاروانسرا را به تاراج شلوغی ها بسپاریم، شاید هنوز روح دو عاشق اینجا خلوت کرده اند؟
ما در گذریم
آری،
ما فصل ها را یکی به یکی بر دوش می کشیم
هر روز اما،
عمری دوباره برای همیشه بودندست
اگر عاشق هم بمانیم!
ما نزدیک کاروانسرا قدیمی در مسیر جاده ابریشم هستیم، کمی آهسته تر گام بر می دارم گویی نجوایی می شنوم:
ما،
همیشه هستیم!
بهار می گوید:
ما برای هم آفریده شده ایم
من برای تو
تو برای من!
آیا این نجوا دو عاشق با قدمتی هزارساله نیست در اینجا؟
کنار ما صخره های سترگ با رنگ های شاد، رو به آسمان صف کشیده اند، آنقدر معصومانه در ابرها غوطه ورند که می ترسم با تلنگر صدایی از هم بپاشد این خلوت رنگ و ابر و نقاشی همهمه باد در ژرفای سکوت تاریخی عاشقان، هر گام که بر می دارم، بیشتر مبهوت این بوم عاشقانه طبیعت می شوم، که لاجرم باید دل سپرد به تقدیر زیبای امروز، چرا که صدای پرندگان پر کرد بند به بند کاروان آسمان را، در ارابه زمستانیم، اما غوغای بهار همه را دیوانه کرده
اما این مجلسیان مفتون خویشتن،
اما ما همچنان در غرور این اندیشه که تا به ابد گویی زنده ایم؟
با خود می اندیشم،
این ستون های فرو رفته در خاک، این کاروانسرا قدیمی آیا قدمتی در عشق دارند؟
تصور میکنم صدها سال قبل، آنگاه که نه جاده ای بوده و نه این همه هجوم امکانات قرن ۲۱ که در آن خود را غرق کرده ایم، لابد اینجا، سکوت بوده، صدای آبشار، پرندگان که عاشقانه پرواز می کردند و آنانی که خسته از راه دور کنار آتش، خستگی ها را به دود، گمشده در من...
ما را در سایت گمشده در من دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : 8sunlandd بازدید : 86 تاريخ : چهارشنبه 3 اسفند 1401 ساعت: 0:23